سیگاری

                                               سیگاری 

ازمجله"گونگهت"

برگردان:جاویدفرهاد

"راجیش گواسوامی" شاعر هندی در سال 1933 میلادی در ( جیپور ) زاده شد 

گواهینامه ی فوق لیسانس خود را ازدانشگاه دولتی دهلی پرفت و نخستین مجموعه ی شعرش را در سال 1961 میلادی منتشرکرد.

 پس از آن گزینه ی از شعرهایش را در سال 1965 چاپ کردو سپس به نوشتن داستان های فلسفی رو آورد , اما در این  زمینه  به موفقیت چندانی دست نیافت و دیگر در حوزه ی ادبیات چیزی ننوشت . 

"گواسوامی" پس ازگذشت چند سال , در سال 1969 میلادی در یک حادثه ی راننده گی در "مومبیئی" درگذشت و پس از مرگش، منتقدان زیادی مانند "دیپک ورماتیجوری" در مورد ویژگی های شعرش مقالاتی نگاشتند. 

گفته اند وی، یک هفته پیش از حادثه ی در گذشتش , اقدام به خود کشی کرده بود , اما به کمک همسرش نجات یافته بود , از این رو بسیاری از دوستداران شعرش , حادثه  ی مرگ ناشی از تصادفش را در هنگام راننده گی , به گونه ای خود کشی تلقی می کنند .

در اینجا نمونه ی برگردان یکی از سروده هایش را از زبان اردو به زبان فارسی پیشکش می کنم :

                        سیگاری    

" جولی " !  

عکس دلتنگی تو

روی دیوار دلم قاب شده

گوش کن

تپش قلب مرا می شنوی! 

جولی !

سگ همسایه چرا خاموش است ؟

و چراغ زن همسایه چرا روشن ؟

چه کسی سگرت خاموشی رویای مرا

بین چشمان خودت روشن کرد ؟

چه کسی سیگاری بود ؟

چه کسی جولی ؟

چه کسی ... ؟ 

شاعر نقاش

          شاعر نقاش 

تادرخت واژه ی احساس کاکل کرده است

شاخه ی شعرم میان شب تکامل کرده است 

چشم های شاعرم بر سفره ی رنگین شعر

شهد را با یک غزل یکجا تناول کرده است

یک کرت نقاش گشته، لیک از مفهوم درد

در تمام نقش های خود تغافل کرده است

پرده هایش را کشیده بی نمک، بی روح تر

او به شکل دیگری درخود تعامل کرده است

مویکش را پس زده، خسته کنار پنجره

تا به عمق هیچی و پوچی تنزل کرده است

مرده این نقاش و شاید مثل تنهایی خویش

بر سر گور خیالاتش کمی گل کرده است

گشتی در عاشقانه ها

گشتی در عاشقانه ها

خیالت در سکوتم سرکشیده

وتصویر از دل ودلبر کشیده

توقمری استی وبا یک تغزل

پرنده از صدایت پر کشیده

            ***

مسافر جامه الوانی بپوشد

کت گرم زمستانی بپوشد

هوای چشم ها بسیا رابریست

دلم رفته که بارانی بپوشد

          ***

نه شاعر، نی غزل خوانم خدایا

نه بوی عطر بارانم خدایا

هوایی از "گلستانه" ست در من

نه "سهرابم" نه"کاشانم" خدایا

         ***

پرنده این صدایت را به من ده

دوبال همنوایت را به من ده

زمستانی شده این جا نگاهم

تموز چشم هایت را به من ده

         ***

توبارانی وبارش کرده بودی

وفصلی را نوازش کرده بودی

شبی در تیترهای یک تخییل

دوچشمت را گزارش کرده بودی.

یک نقدوچند نگاه

بررسی چند شعر از امان پویامک

 

"پریدن پلنگ روی وزن گوزن" شعر هایی است از "امان پویامک" که چندی پیش از سوی انجمن قلم افغانستان منتشر شد.

ویژه گی مهمی که مرا برآن داشت تا دراین مجموعه گرد آوری شده تامل کنم وبه فرازوفرودهای این نگاشته ها بپردازم، گونه ی نگاه "پویامک" وپرداختن به شاعرانگی هایی است که به نام شعر در ذهن رویت می یابند. 

نخست ویژه گی ها:

نخستین ویژه گی "پویامک" در برخی از شعر های مجموعه ی " پریدن پلنگ روی وزن گوزن" این است که اومانند برخی از هم نسلانش، از سرتهوع زده گی، شعرهایش را استفراغ نمی کند، بل بادید ودریافت تازه از زنده گی، عاشقانه هاترین ها را با شاعرانه ترین ها پیوند می زند:

"آی گم ترین!

لحن لبخندت را قاب کن

بر عاشقانه ترین دیوار دلم بیاویز

گرمای دستت را بر شانه ام بمان

و مثل طلسمی "تعویذ" کن." (شاعرترین شام ها،ص41 )

ادامه نوشته

دوبیتی ها                                                                                           

دوبیتی ها                                                                                               

دلم آخر مسافر می شوی تو

به ملک غم مهاجر می شوی تو

خیالاتی شدی چند یست، شاید

گمانم رفته شاعر می شوی تو.

             * *  

 مسیر گردنه باریک وتنگ است

عبور حتمی؛ ولی برگشت ننگ است

میان سینه ی این راه متروک

نشان گام های یک پلنگ است.

             * *

پرنده برلب بامی نیامد

پرستو رفت وپیغامی نیامد

سکوت است وبه گوش جاده حتا

صدای تک تک گامی نیامد.

             * *

ترا از روی عادت می کشد گل

ززیبایی ندامت می کشد گل

کنارت می نشیند خیلی نزدیک

عرق کرده خجالت می کشد گل.

             * *

همان کودک که چندی شیر خورده

به رویش سلی تقدیر خورده

سپس مردی شده بی باک در دشت

غرورش چون پلنگی تیر خورده.

             * *  

کجا شد؟ عطر پندارش می آید

صدای نرم گیتارش می آید

به فکرم او غزل بسیار گفته

که بوی تند سیگارش می آید.

           * *

 بهار آمد سکوت بیشه را شست

طراوت تارو پودریشه  را شست

غزل های تروسر سبز باران

غبارشیشه ی اندیشه را شست.

            * *

شب است ماه درزنجیر بند است

درین جاهرچه آماج گزند است

من تنهایی واین راه دشوار

صدای زوزه ی گرگی بلند است.

            * *

ز بزم آسمان ها ماه می رفت

به سوی خلوت جانکاه می رفت

میان کوچه ها در نیمه ی شب

کسی در زیر باران راه می رفت.

            * * 

کسی در فکر پیوندش نشسته

به پای توغ دلبندش نشسته

غروب است وزنی لبریز از اشک

کنار گور فرزند ش نشسته.

          * *

وجودت پاسخ صدها سوال است

زبان فلسفه نزد تو لال است

ولی با این همه پیچیده گی ها

دلت چون قطره ی آب زلال است.

         * *

زنی دروازه را مسدود می کرد

حیاتش را خودش نابود می کرد

ولی در خانه مرد بی تفاوت

پیاپی سگرتش را دود می کرد.

        * *

همه مفتون تصویر دو چمشمت

زمین گیران زنجیر دو چشمت

نمیدانی کجایند روز گاریست

فراری های"کشمیر" دوچشمت.

        * *

ترا در باغ رویا ها که دیدم

برایت یک سبد خورشید چیدم

زبنگاه خیالت رفته امروز

کتاب چشم هایت را خریدم.

        * *

پرنده در هوایم پست کردی

ترنم در صدایم پست کردی

سپس در نامه یی ازجنس احساس

دلت را تو برایم پست کردی.

       * *

زمانه ای زمانه ای زمانه

کجاشد روزگار صادقانه

از این پس در سکوت سینه هرروز

دلم را می برم خانه به خانه